علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
یک افسر این طور فحاشی میکند:
زنیکه بیانضباط. ای توپ، ای مسلسل، شمشیر توی فرق سرت بخورد، یابوی بی رکاب. آجر نظامی
توی سرت بخورد. یغلبی ، چخماق ، الهی توی صف مردهها بری !
یک کارمند اداره میگوید:
خفه شو، پرونده ناقص، دون اشل، الهی اسمت جزو مراسلات فوت شدگان به آن دنیا ارسال شود، الهی
در قبرستان برای همیشه بایگانی شوی، لامذهب، بی دین، مدیرکل! الهی از این دنیا اخراج بشی!
یک درشکهچی :
تف برویت، کپی اوغلی. حیوون علیشاه، مگر اینجا طویله است؟ لامروت مثل خیابان سنگفرش میماند!
آقا میگیرم سوتت میکنم که دو کورس اونطرفتر
بیایی پایین، رنگش مثل پهن میماند!
یک خیاط:
ای بی قواره، بد برش، بی آستر. به خدا چاک دهنت را میدوزم. گوشهایت را قیچی
میکنم .
مردهشور صورت آبلهای سوزن سوزنیت را ببره، در عالم رفاقت صد دفعه ترا پرو کردم اما باز هم ناصاف از
آب درآمدی. خوبه، بسه دیگه، جلوی حرفهایت را درز بگیر... باشه، باشه این بود اجرت. بیست سانتیمتر
دوستی من که حالا با دو ذرع و سه چارک قد، قلب مرا بشکافی؟
یک بازاری محتکر:
دِهه... چک بیمحل را تماشا کن. سفته سوخت شده را ببین. دلال مظلمه را بپا ! مردیکه، پنجاه و سه
پارچه آبادی که دارم توی سرت بخوره، الهی زیر ماشین بیوک بری، خیر ندیده بیاعتبار. تف تمام مستاجرینم به ریش پدرت، درد و بلای سرقفلیهام
بخوره توی کاسه سرت. محتکر حماقت و لجاجت! برو حجرهات را تخته کن عمو
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|